می توان بهتر بود (1)

صبح دخترم را رساندم مدرسه. (بله در تعطیلات هم مدرسه می‌روند).
چند روزی بود ترمز ماشین خوب نمی‌گرفت. رفتم تعمیرگاه یا همان ترمزی. ساعت هشت نشده بود (همان هفت بازاری‌ها). معمولا همین موقع باز است. قبل از همه.
گرم تحویل گرفت، توضیح داد، اگر لنت عقبت باشه باید از این مغازه یا جای دیگه لنت بخری حدود 60 تومن اگر لنت  جلوت باشه، حدود 20 تومن. اصغر گلم لنت عقب رو نگاه کن. لنت مشکلی نداشت. اصغر گلم بیا پر کن. هواگیری کرد. صلوات بفرست. یه ساله لنت داری ولی به اندازه دو ماه هم استفاده نکردی. حاج آقا امتحان کن، اگر مشکلی نداشت التماس دعا.
تقریبا همه رفتارهایش انرژی مثبت می‌داد.
چقدر بدم؟ هر چی دوست داری!
پول‌ها را مقابلش گرفتم که هر چه خواست بردارد. گفت همون دوتومنی کافیه. خودت بده با دست راست.
پول را دادم. خدا برکت!
و بعد گفت: من این روزها برای زائرهای حضرت معصومه میام. نه برای مشتری‌های خودم